روزی رسد:
گه رفته ار یادی و گه در قلب جا داری
گه رفتم از یادت و گه به روی چشمانت گذاری
من و این خاطرات و یادهایم را
شاید به جای جای لحظه هایت می گذاری
نه حالا از من دور میشوی و ترک
نه به فکر بودنم در کنارت و یک لحظه درک
ازان همه غرور و جوانی به خاک نشسته ام
خاگی شدم از بس که پرو بال شکسته ام
من و تو و یادهایمان و این حصار
دور مرا گرفت همه یادها مثل یک غبار
خسته تر از انم که بازگوکنم این قصه را
مظلوم تر از انکه فراموش توانم تو را
روزی که عمرمان خاک هوسها شود
چه سخت گره از خوشی وا شود
امروز چو دارمت در کنارم از من تونیستی
با این همه دوست داشتنم از من تو نیستی
روزی رسد که خوارشوی در هر لحظه زندگی
روزی شود که به یاد من باشی و من دورم از این زندگی
یا که در بند کسی زندانی و اسارت قبول نموده ام
زنده ام لیک اسیرم و نه از ان تو ،پژمرده ام .
۱۳۸۸ آبان ۱۸, دوشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
سلام
پاسخحذفهر که دلارام دید از دلش آرام رفت
چشم ندارد خلاص هر که در این دام رفت
یاد تو میرفت و ما عاشق و بیدل بدیم
پرده برانداختی کار به اتمام رفت
ماه نتابد به روز چیست که در خانه تافت
سرو نروید به بام کیست که بر بام رفت
مشعلهای برفروخت پرتو خورشید عشق
خرمن خاصان بسوخت خانگه عام رفت
عارف مجموع را در پس دیوار صبر
طاقت صبرش نبود ننگ شد و نام رفت
گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمی
حاصل عمر آن دمست باقی ایام رفت
هر که هوایی نپخت یا به فراقی نسوخت
آخر عمر از جهان چون برود خام رفت
ما قدم از سر کنیم در طلب دوستان
راه به جایی نبرد هر که به اقدام رفت
همت سعدی به عشق میل نکردی ولی
می چو فروشد به کام عقل به ناکام رفت
(سعدی)