۱۳۸۸ خرداد ۲۶, سه‌شنبه

سلام سبز :
با سلام سبز تو من جان می گرفتم
عشق را من بدینسان میگرفتم
با هر کلام سبز تو با هر سلام
با هرحضور تو و با هر نگاه
عشق را اسان می گرفتم
نه به امیدم که بالاها روم
این عشق خوارم نموددیگر کجا روم ؟
ارامش داشتن تو را من از دعا میگرفتم
من از سردی نگاهایت بی مهابا
اتش قعر دوزخ را می گرفتم
من امیدم به چشمان همان است
زچشمان سیاه بچه گگ من نا می گرفتم
همانم خاک پای دوست
زدوستانم و عشق با انها میگرفتم
تو را سبز سبز خواهانم
خبر و یاد تو را من از خدا می گرفتم
دو دستش در دو دستم تا می گرفتم
اتش از سر تا به پا می گرفتم
سوزش جانم نه از خیالپردازی های ما بود
در ان پندار نازک دل خود
عکس هردویمان جدا میگرفتم
اشک به چشمم چو می امد به همت والا می گرفتم
که چشم اشکبارم او نبیند دل خود را برایش دل اسا میگرفتم
به ناز روی ناز او بوسه از چشمها میگرفتم
چو اوروزی در انجا تب می کرد
اتشش من مسکین در اینجا می گرفتم
دوستش میدارم هنوز
که من از چشمان او نا می گرفتم
به چشم خود دلداری میدادم و از چشمان او امیدها می گرفتم
با او بودن را از خدا میخواستم و با همه وجود تمنا میگرفتم
من ازچشمان سیاه او امید بالا می گرفتم
از ان روز تاکنون من انرژی را از خاطره ها می گرفتم ....



بازبیایی...
به خوابم و به بیداری تو می ایی ،تو می ایی
به چشمانم و بر زبانم،تو ونامت چرا می ایی
من که خود پایان این قصه را خواندم تو میدانی
مگر اسیبدیده پایانم کاش باز بیایی ،باز بیایی...

خواب:
لب از لب گشودی و عسل بر مجلس افزودی ، چشم را به ناز گشودی و مژگانت مثل قلم برای من از عشق نوشت ، روی فضا ی همان مجلس به تو رسیدنم فقط خنده دار شد و بر شیرینی این خواب افزودی....


جان من :
جان من دلگیر مباش از من که میمیرم
دوست می دارمت بی تو من دلگیرم
بامن بمان که حالامن یک اسیرم..
اگر نمی مانی دعا بکن سخت که بمیرم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر