۱۳۸۸ خرداد ۲۸, پنجشنبه

پرنده:
کاش مثل پرنده ای که در دل درخت جای میگیرد
در دل تو جای می گرفتم
در دل تو ای امید بی حاصل و پر زدرد
ای سر اپا رنج اوری ها برای این من پر درد
ای تمام عمر من را سوخته
به پای یک لحظه لبخند خویش اندوخته
ای سرا پا هوس ای هوسران و هوسباز
کاش می شد جایگهی داشته باشم در دل تو باز
کاش به یک لبخندمن زندگی را می فروختی
لحظه دیدن را به پای هوسهایت نمی سوختی
کاش دوستم می داشتی تا به شهر بودن و ماندن
کاش قدمهایت در دل قلبم می گذاشتی
بر دو چشم تر ز اشکم خنده می انداختی
کاش با من به مهربانی سخن می گفتی
مثل یک امید بی ثمر در دل من نمی مردی
واه بر تو ای تمام لحظات مرا برده
با خودم در خیالاتم مرا تنها ساخته
واه بر تو و ان لبخندت که دلم را سوخته
هر نگه تو که رنج بیشترم داده
غرق گناهم و در مرداب گناه دلم خوش بوده
مرا عذاب می دهد این همه خودساخته
بر بگذارمرا بارنجهایم ساخته ام و سوخته
کاش مثل پرنده ای که دوباره پرواز میکنداز دل درخت
از دلم پراوز می کردی و اتش انجا نمی افروختی
تو اتش بی شعله ای و ز چشم همه مردم پوشیده
برو اتشسرا ای که اینجا هم بنا کردی اتشکده...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر